منتظر عید هستم؟
میرم پیش آقام..
میرم و اونجا منتظرتون میمونم
براتون یه بهشت قشنگ میسازیم که بیاید کنارمون
غربتی که آمادگیشو نداشتم..
تباه شد،
زندگی ای که میتونست بهتر ازین باشه..
همش کار بخت بد ذاته..
حس کنی تمام چیزایی که الان داری میبینی و تجربه میکنی بوی خاطره میدن؟
نه چیزی مثل دژاوو.. منظورم متفاوت ازینه
بوی خاطره
مثل اینکه هیچ تجربه ای جدید نیست، همه چی انگار توی قدیم اتفاق افتاده و .. الان دیگه هیچ چیزی طعم خودشو نداره، هیچ چیز واقعی نیست.. مث یه نمایش از زندگی که دارن پخش میکنن و تو فقط نظاره گری
که فقط شبیه آدمیزاد بشم..
چرا جایی وجود نداره که من بتونم با خیال راحت اون موجود درونم که میخوام باشم.. بتونم نشون بدم چی هستم و چه کارایی بلدم.. اصلا چرا هیچکس به من، به من خودم افتخار نمیکنه؟ حتما باید برای دیگران نفعی داشته باشم تا بهم افتخار کنن؟
خودزنی یه وقتایی فداکاریه واسه کسی که بعدا قراره بهت تهمت بزنه
امشبم مث هزارتا شب دیگه با دل تیکه پاره میخوابیم..
شب بخیر خدایا