فقط یه درد دل کوچیک

دق

دارم دق میکنم.. هرآهنگی منو یادش میندازه..😔

من بی دفاع با یه دل خون تو این شب تاریک با اینهمه خاطرش چیکار کنم آخه؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا طا

نفس بریده

از دیشب همش بی اختیار این جمله رو میگم

"داغ رو دلمه.." دارم میسوزم انگار یه تکه ذغال داغ گذاشتن رو جگرم

آه میکشم و نفسم بالا نمیاد

خدایا.. خدایا.. حرفم بزنم میزنی تو دهنم

باشه من بد.. ولی بگو کی خوب بود؟ کدومشون عزیز دردونت بودن؟ کدومشون دل مارو نشکوندن..

خستم از نفس کشیدن 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا طا

زخمای رو دستم

همه فک میکنن خودزنی کردم

همه میگن دیوونست

بعضیا میگن این زخمای رو دستش واسه جلب توجهه


هیچکس لمسش نمیکنه

اینا خلاصی از درده

دردی که زیر پوست من آتیشم میزنه

وقتی رگامو پاره میکنم انگار دارم یه درد عمیقو از زیر وجود سیاهم میکشمش بیرون.. میکشمش رو پوستم

یه درد غیر قابل تحمل رو به یه درد قابل دیدن تبدیل میکنم

بزار حداقل لمسش کنم

اینجوری سبک میشم.. وقتی دردشو حس میکنم حداقل این قابل لمسه

وقتی قابل لمس میشه قابل تحمل میشه..


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا طا

عکس

یکی داره ازم عکس میگیره

لعنتی اگه مردی بیا جلوتر ازین چشمام عکس بگیر

ببینم حرف توی این چشما توی چنتا عکس جا میگیره...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا طا

مثل من

دلم برای رایان تنگ شده


بچم.. از جوونم.. از خونم

همه میگن خیلی شبیه منه

همینه که گریه م میندازه

کاش مث من نباشه.. کاش بختش از من بلندتر باشه


نمیتونم برای هیچکسی دعا کنم مثل من باشه


دلم گرفته باز از آدمای سگ نظیر
قلم میرقصه باز رو کاغذ های خط خطی
خـب ، حاجی زندگی همینه
گذشته ها گذشت و رفت بالایی کریمه
امروزت باشه فرداها خمیره
ببین ، کور بشه دو تا چشمی که نبینه


اینجا شهر وحشی هاست
باخت ها مال مشتی هاست
بکش تو حبس کن چرک تو تو هضم کن
از این قبیله
برو هار و دریده بدو
حق خودتو پس بگیر
دنیاتو تو دست بگیر


پشت من مالید به خاک
خوش به حال زنده ها
مرده ام رو این حساب
له شدم تو هم بساب
نذار که درد برسه به استخون خورد بشه
نذار که یه شمع کوچولو تو مسیرت نور بشه
نخواه که مرد بشی قهرمان شی طرد بشی
نذار که خسته شی از هدفت سرد بشی
بلند شو رو دو پات بپر تو با دو بال
بکش اون بادوبان خدات که باد و داد
از تو حرکت از اون برکت دستت پرچم سمت مقصد
من که غرقم تو خودم
روحمو هی میجو ام
مه گرفته اتاقمو گِل گرفته دو بالمو
خدایی حیفه وقت
نشی تو عین من
پُر که شدی داد بزن جیغ بکش
جیگر این دنیارو به سیخ بکش
سنگ گنده بردار پرت کن سمت فردات
خنده کن به دردات زنده شو لا اموات
نه مثل من یه مُرده..


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا طا

غمگین ترین لحظه...

وقتی سالها تنها میشی

وقتی با تنهایی خو میگیری

وقتی به همه دردات عادت میکنی

وقتی هیچ چیزی دیگه بیشتر ازین غمگینت نمیکنه


غمگین ترین لحظت..

میشه لحظه دیدن پیک آخرت توی لیوان مشروبت ..


آخ که چه دردیه دیگه این آخری

انگار فرو ریختن آخرین دیوار قلعه ت میون یه جنگ نا برابر

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رضا طا

اون کیه؟

اینو چند روز پیش تو مستی نوشتم توی گوشیم که بعدا توی این وبلاگ منتشرش کنم

ولی خیلی برام جالبه که یادم نیست منظورم با چه کسی بوده دقیقا!

متن این بود:

بهخداتاروزیکهزندهایوبیمنباشیداریگناهمیکنی

گناهیدرحدخیانت، خیانتی کهبعدازیهسالدلدادگیکردی

توتاآخرعمرتگناهکارمیمونیومنتاآخرعمرموفادار

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رضا طا

بی سایه

من هیچ آرزویی ندارم

مث آدمی میمونم که سایه نداره

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا طا

سرم را سرسری متراش

مادر بزرگم روزای آخر عمرش خونه ما بود

اوموقع من 10-12 سالم بود

یه روز نشتسم کنارش بهم گفت

سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی

که ما اندر دیار خود سری داریم و سامانی



این شعر میتونه کاملش باشه



سرم را سرسری متراش ، ای استاد سلمانی

که ما اندر دیار خود،سری داریم و سامانی

ز وقتت اندکی بگذر ، به روی موی ما سر کن

سر ما را مظفر کن، برادر گر مسلمانی

بزن طرحی نکو لیکن، مزن نقش شیاطین را

که در این سر که میبینی، نباشد فکر شیطانی

دوصد سِّر است در این سر، تو این سر سرسری منگر

که ما را سر بود سرور، بدان گر این نمیدانی

چنان تاج سلاطینم ، مکن موها به روی سر

منِِ درویش و مسکین را، چه ره باشد به سلطانی؟

دو زلفان سیاهم را، مکن افشان به گرد سر

که نزدیکان نپرسندم: " زنی تو یا زمردانی"؟؟

چنان آرایشم بنما، که از دکان برون رفتم

نپرسد عابری از من ، تو جِّنی یا که انسانی؟

مکن جز این که گفتم ، چون پشیمانی به بار آرد

چرا عاقل کند کاری ، که باز آرد پشیمانی؟

تو گر مشاطه ای می رو ، سراغ چهر نازیبا

چه حاجت روی زیبا را، به آب و رنگ سلمانی؟

چرا با سکه و درهم ، تراشی این سر ما را ؟

 نظر کن چرخ گردون را زند سرها به مجانی

تراش این زلف پیچان را ، تو ای سلمان زبیخ و بُن

که این خود پیچ و خم دارد، نشاید کاین بپیچانی

به این زلفان خم در خم ، مرا گر محتسب بیند

به بندم بندد و گوید: تو مستی و پریشانی

بزن تیغ و بزن قیچی، فرو ریز این بنا از بُن

نخواهم زلف چون گردم، به جرم مست زندانی

الا ای پیر دل کز جان، ز زلفش دم زنی هردم

به جان این مو نمی ارزد، الا ای یاور جانی

همان مه روی زیبایی ، که هردم گویی از رویش

چو بتراشد سرش چون من ، شود دیوی بیابانی

وگر زلفان بتراشیده اش ریزی میان برّ

خجل گردند این زلفان، به نزدیک مغیلانی

وگر او را بدین سیما، کنی اندر چَهِ کنعان

به خود لرزند و بگریزند آن اخوان کنعانی

وگر او را کنی بر زین خنگی و گریزانیش

گریزد اسب چونان کز دم شیریش بدوانی

پس ای یار پریشان گو ، از آن اسرار پنهان گو

همه زلفان و ان صورت، تو را ای یار ارزانی

غلط گفتم نگیر ازمن ، سخن نشنیده گیر ای جان!

مرا این صورت ظاهر، گران تر باشد از جانی

و لیکن صدهزار افسوس کاین سلمان ناسالم

ربوده زین رُخ زیبنده آن سیمای انسانی

کنون کاین مرد قیچی زن، ز رویم زندگی برده است

بسی شاید که عزرائیل، تا جانم تو بستانی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا طا

منو نترسون

منو از چی میترسونی؟

از تنهایی؟؟

یه نگاه بنداز ببین چند ساله تنهام

با وجود این آدمای دوروزه که بود و نبودشون فرقی برام نداره

اینا میرن چه تو بخوای چه نخوای

خودم راهیشون میکنم.. ببین

بازم منو بترسون از دردی که باهاش خو گرفتم


من خودم ته تمام لجبازیام

تنهایی ام انتخاب خودمه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
رضا طا