خنجر از پشت .. ؟ نامرد..!؟
من که خودم سینمو سپر کردم گفتم بزن..
چرا
چقدر فضا سنگین و نفس گیر میشه
وقتی تو یه اتاق تاریک
این ساعت از شب
تنهایی
یه آهنگ گوش کنی که حتی ملودی هرثانیه ش انگار وزن زیادی داره
... مثلا
"به جون خودت که بی تو از نفس هم سیر میشم.."
.
.
اصلا انگار تو یه خیال غرق میشی
غرق شدنی که خودت انتخاب کردی دردشو..
آخه بی شرف ۴ صبح وقت دویدن و ورزش کردنه؟
مرتیکه مرفه هزاران نفر آرزو دارن بتونن ۴ صبح بخوابن و نمیتونن اونوقت تو عوضی میری چربیاتو آب کنی؟
۴ صبح وقت دویدنه؟ ۴ صبح وقت اینه که یه گلوله تو سرت خالی کنی و این زندگی لعنتیو تموم کنی
۴ صبح وقت اینه که سکته کنی بمیری
یه دیوونه مث من آرزوشه صبح بتونه بخوابه اصلا بمیره تا طلوع این خورشید لعنتیو نبینه
تا نفهمه کی روز شروع شد اونوقت تو بیدار میشی با صدای زجرآور اذان صبح میری ورزش میکنی؟
که چی بشه؟
اینقدر مشتاقی که یه روز لعنتی دیگه شروع بشه؟
چقدر بی دردین شماها
ازتون بدم میاد عوضیا
اینهمه درد کشیدم اینهمه زجر کشیدم وقتی بقیه داشتن از جوونیشون لذت میبردن من داشتم توی عذاب میسوختم حالا که پیر شدم و دیگه هیچ امیدی به زندگی ندارم و گوشه نشین شدم.. دیگه طاقت دیدن درد بچه مو ندارم
وقتی یه درد سر باز میکنه بقیه دردا هم بیدار میشن.. این بار سنگین عذاب قلبای همیشه خستست
تو نمیدونی.. تو نمیدونی حسش چجوریه. انگار تنها حس های واقعی دنیا همون موقع بود. سالهاست که حتی ذره ای حسش تغییر نکرده هربار یادش میوفتم انگار منو تو زمان جا به جا میکنه میبره به همون موقع. انگار دوباره دارم تجربش میکنم. یه تکه بزرگ از من اونجا مونده.. شاید بخاطر اینه که دیگه رویاها قشنگ نیستن. شاید ما همونجا مردیم و موندیم توی همون بهشت
وقتی نوجوون بودیم.. خیلی دنیا فرق داشت با الان.
آرزوهامون.. رویاهامون.. وای تو نمیدونی تمام دنیامون خلاصه میشد تو چیزای کوچیک.. خیلی کوچیک. ولی با چنان علاقه ای از دنیای کوچیکمون لذت میبردیم انگار تمام بهشت کف دستامونه..
بزرگ شدیم پیر شدیم اما هنوز با یه آهنگ یا یه بوی آشنا ازون سالها برمیگردیم به رویاهای کوچیک نوجوونی