همه چی بهم ریخته

احساس میکنم ذهنم دیگه گنجایش هیچ مطلب جدیدی نداره 

ولی زندگی یه ریز داره میباره، همه چی آوار شده رو سرم حتی نمیتونم ببینم دقیقا داره چه بلایی سرم میاد

احساس میکنم وسط اقیانوس تنها گیر افتادم و طوفان تمومی نداره، هیچ راه نجاتی نمیبینم و هرثانیه گرسنه تر و خسته تر میشم

مشکلات با سرعت زیادی دارن بزرگ و بزرگتر میشن، زورم بهشون نمیرسه

دیگه حتی قدرت درست کردن یکیشو ندارم، نمیدونم باید چیکار کنم

کاش حداقل فرصتی بود بتونم چند دقیقه تو آینه نگاه کنم تا بفهمم من کی ام؟ کجای این دنیام